معنی خواهش نفسانی

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

نفسانی

نفسانی در فارسی روانی (صفت) منسوب به نفس مربوط به نفس: پس جنباننده این جسم نخستین عقلی نبود و نه طبعی بلکه نفسانی بود. یا کیفیات نفسانی. حالاتی که در نفس انسانی جریان می یابد.

لغت نامه دهخدا

نفسانی

نفسانی. [ن َ] (ص نسبی) منسوب به نفس. از نفس. (یادداشت مؤلف). رجوع به نفس شود. || منسوب به نفس اماره. مقابل روحانی: متابعت وساوس شیطانی و موافقت هواجس نفسانی نمودی. (سندبادنامه ص 86).
چه خبر دارد از حقیقت عشق
پای بند هوای نفسانی.
؟


خواهش

خواهش. [خوا / خا هَِ] (اِمص) درخواست. استدعا. عرض داشت. تقاضا. (ناظم الاطباء). التماس. طلب. تمنی. (یادداشت بخط مؤلف):
ز خویشان فرستادصد نزد من
بدین خواهش آمد گو پیلتن.
فردوسی.
بجمشید از مهر خواهش نمود
نهادش کمان پیش و پوزش نمود.
فردوسی.
بیامد سپهدار پیران بدر
بخواهش بخواهد ترا از پدر.
فردوسی.
گه بدرشتی و گه بخواهش و خنده.
منوچهری.
نه او خواهش پذیرد هرگز از من
نه آغارش پذیرد زآب آهن.
(ویس و رامین).
فروغ خور بگل نتوان نهفتن
بخواهش باد را نتوان گرفتن.
(ویس و رامین).
خود را اندر افکنی و به خواهش و تضرع و زاری پیش این کار بازشوی. (تاریخ بیهقی).
بزنهار آیی بر من کنون
بخواهش بخواهم ترا زو بخون.
اسدی (گرشاسب نامه).
چون کار بخواهش رسد از شرم و خجالت
باشند گدازنده چو بر آتش ارزیز.
سوزنی.
بخواهش گفت کان خورشیدرخسار
بگو تا چون بدست آمد دگر بار؟
نظامی.
کنم درخواستی زآن روضه ٔ پاک
که یک خواهش بود در کار این خاک.
نظامی.
چو کوتاه شد دستش از عز و ناز
کند دست خواهش بدرها دراز.
سعدی (بوستان).
|| رغبت. میل. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف):
بزرگان ز هر جای برخاستند
بخاقان چین خواهش آراستند.
فردوسی.
که بر لشکر امروز فرمان تراست
همه کشور چین و توران تراست.
فردوسی.
بگویم من این هرچه گفتی بطوس
بخواهش دهم نیز بر دست بوس.
فردوسی.
چو خسرو را بخواهش گرم دل یافت
مروت را در آن بازی خجل یافت.
نظامی.
|| اراده. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف):
پر از خشم بهرام گفتش چنین
شما راست آئین بتوران و چین
که بی خواهش من سر اندرنهی
براه این نباشد مگر ابلهی.
فردوسی.
|| شفاعت. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). توسط. حمایت. (ناظم الاطباء):
چنین داد پاسخ بدو شهریار
که با مرگ خواهش نیاید بکار.
فردوسی.
|| مراد. مطلوب. مقصود. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف):
نباید کز این کار آگه شود
ز خواهش مرا دست کوته شود.
فردوسی.
رسید و بدانستم از کام اوی
همان خواهش و رای و آرام اوی.
فردوسی.
|| آرزو. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف):
چو خواهش ز اندازه بیرون شود
از آن آرزو دل پراز خون شود.
فردوسی.
بدین خواهش اندیشه باید بسی
همان نیز پرسیدن از هر کسی.
فردوسی.
ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب
خاطر آسوده از این گردش ایام بخسب.
خاقانی.
|| هوس. شهوت. || خواستن طعام. اشتها. || سؤال. مسألت. || ملتمَس. مسؤول. || دعا. (یادداشت بخط مؤلف):
همی گفت کای داور کردگار
بگردان تو از ما بد روزگار
بدانگونه تا خور برآمد ز کوه
نیامد زبانش ز خواهش ستوه.
فردوسی.
|| مال. اسباب. خواسته. خواستنی. دولت. هرچه دلخواه. (ناظم الاطباء).


حرکت نفسانی

حرکت نفسانی. [ح َ رَ ک َ ت ِ ن َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به حرکات نفسانی شود.

فرهنگ عمید

نفسانی

مربوط به نفْس،


خواهش

درخواست مؤدبانه،
(اسم) آرزو،

فارسی به عربی

نفسانی

جسدی، عاطفی


خواهش

امنیه، س، طلب، استجداء

فارسی به ایتالیایی

خواهش

preghiera

مترادف و متضاد زبان فارسی

نفسانی

شهوانی، روانی، نفسانیات

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

خواهش نفسانی

1163

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری